عبدالحسین برونسی
1200 × 1800 - khademe313.blogfa.com
شناسنامه | ||
---|---|---|
تاریخ تولد | 3 شهریور 1321 | |
محل تولد | گلبوی کدکن، شهرستان تربت حیدریه، ایران | |
تاریخ شهادت | 23 اسفند 1363 | |
محل شهادت | شرق دجله، عراق | |
محل دفن | مشهد، ایران | |
اطلاعات نظامی | ||
فرماندهی | تیپ هجدهم جوادالائمه | |
رسته نظامی | سپاه پاسداران انقلاب اسلامی | |
جنگ | جنگ ایران و عراق | |
عملیاتهای مهم | عملیات والفجر 3 عملیات بدر |
عبدالحسین برونسی (زاده 3 شهریور 1321، روستای گلبوی کدکن توابع تربت حیدریه - درگذشت 23 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله) یکی از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق بود.
وی پس از چند بار تغییر شغل نهایتا به شغل بنایی روی میاورد و تا هنگام پیوستن به سپاه این شغل را ادامه داد. او همچنین از فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده و نهایتا حکم اعدامش صادر گردید اما با وقوع انقلاب اجرا نشد.
فعالیتها
قبل از انقلاب
وی بارها دستگیر و توسط ساواک شکنجه شد. پیرامون یکی از موارد دستگیری میگوید:
در زندان به قدری جای ما تنگ بود که به نوبت چند نفر میخوابیدیم و چند نفر دیگر میایستادیم.... با تخم مرغ و شیشه کوکاکولا ما را شکنجه میکردند..... همان اول که ما را گرفتند فکر میکردی چه کسی را گرفتهاند. دور ما را گرفتند یک مسلسل را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینهام و یکی هم سیلی میزد و میگفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم، یکی از آنها گفت: نگاه کن پدر سوخته را هرچه کتک میزنیم رنگش تغییر نمیکند. میگفتند: ترا میکشیم، میگفتم: بکشید...... به دهانم میزدند هر دندانی که میافتاد میگفتند. پدر سوخته دندانهایش دارد میریزد و کسی را لو نمیدهد.[1]
پس از انقلاب
او پس از انقلاب به سپاه پیوست و در آغاز جنگ راهی جبهه شد. وی در این دوران مسئولیتهای مختلفی داشت که در آخرین آن فرمانده تیپ هجدهم جوادالائمه بود که در سال 1363 طی عملیات بدر در شرق دجله کشته شد. وی 5 سال همزمان باکار به تحصیل علوم اسلامی نیز میپرداخت.
بدلیل رشادتهای وی و گروهانش در جنگ رسانههای عراقی نیر بارها با غیض از او یاد کرده و صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود.[نیازمند منبع]
گردان بلال با فرماندهی وی در جریان عملیات والفجر 3 موفق به تصرف ارتفاعات کله قندی و به اسارت گرفتن سرهنگ جاسم یعقوب داماد و پسرخاله صدام گردید.[2][3]
در وصیت نامه وی آمدهاست :
من با چشم باز این را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام؛ امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشتهام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.
فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.[نیازمند منبع]
کشف پیکر برونسی و تردیدها
به گفته? سردار سید محمد باقرزاده، رئیس بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس ستاد کل نیروهای مسلح،[4] پیکر عبدالحسین برونسی پس از 27 سال از زمان مرگش در شرق دجله به همراه 12 کشته شده جنگی دیگر کشف شد..[5] پلاک، لباس پاسداری، بخشی از صفحات قرآن و بادگیر آقای برونسی اجزایی است که پیدا شده است.[6]
با این وجود سعید عاکف نویسنده کتاب خاکهای نرم کوشک معتقد است پیکر کشف شده، با مشخصات لحظه مرگ برونسی همخوانی ندارد. وی بیان میکند که بر طبق خاطرات بیسیمچی برونسی و یکی دیگر از همراهان او، وی در آخرین لحظات زندگی لباس رسمی سپاه به تن داشته و جنازهاش نهایتا در منطقهای باتلاق مانند میافتد و در این هنگام سر بر تن داشته است و فرضیه? جدا کردن سر وی توسط عراقیها را رد میکند.
خانواده? برونسی نیز در تعلق داشتن پیکر کشف شده به عبدالحسین برونسی اظهار تردید کردهاند.[7][8][9]
با توجه به گفتههای سردار باقرزاده امکان بدست آوردن جواب قطعی از روی آزمایش دیانای وجود ندارد چراکه پدر و مادر وی در قید حیات نیستند و بیان میدارد[10]:
اخبار بینه که اصطلاحا در فقه و حقوق عبارت است از گواهی دو نفر عادل. در این مورد ما افرادی را که بتوانند صراحتاً تایید کنند و گواهی بدهند که این پیکر متعلق به آقای برونسی است، در اختیار نداریم و تنها به یقین بسنده میکنیم. در عرف نیروهای مسلح و همه ارتشهای دنیا، پلاک هویت، نشانه کمکی موثر برای احراز هویت فرد میتواند باشد، کما اینکه درباره این کشته شدن هم مورد استناد قرار گرفته است.
کتاب و فیلم پیرامون زندگی وی
کتاب خاکهای نرم کوشک مجموعه خاطراتی از وی است از زبان همسر وی (معصومه سبک خیز) و همرزمانش که در سال 1383 توسط سعید عاکف در مشهد چاپ گردید و به یکی از پرفروش ترین کتابهای تاریخ ایران مبدل شد و تا بهمن 1388 به چاپ صدوپنچم (344000 نسخه) رسید.
اصرار به کسب روزی حلال و تاکید شدید بر آن، فروتنی و رشادتهای فراوان از مهمترین فرازهای زندگی اوست که در کتاب به نقل از خانواده و همرزمانش نقل شدهاست.
نقل قولهایی از او پیرامون مکاشفههایی با امامان شیعه و کمکهای آنان در برخی عملیاتها و شفا گرفتن توسط آنان ذکر شده است. فیلم به کبودی یاس برداشتی از زندگانی وی است.
منابع
منابع از منابع ویکی پدیا
عباس بابایی (1329 - 1366) سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی شرکتکننده در جنگ ایران و عراق و معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در جنگ ایران و عراق کشته شد.
محتویات
زندگی و فعالیتها
وی در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در 14 آذر 1329 متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال 1348 در رشته? پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال 1349 به آمریکا اعزام گشت.
پس از انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال 1360 ضمن ارتقا به درجه? سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هشتم هوایی اصفهان» منصوب شد.
او در 9 آذر 1362 به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، در 8 اردیبهشت 1366 به درجه «سرتیپی» ارتقا یافت.
ازدواج
وی با دخترداییاش «ملیحه حکمت» در تاریخ 4 شهریور 1354 ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نامهای «محمد» و «حسین» شد.[1][2]
درگذشت
عباس بابایی در سن 36 سالگی و پس از 60 ماموریت جنگی موفق و پس از یک عملیات برون مرزی در منطقه عملیاتی سردشت در 15 مرداد 1366 مورد شلیک اشتباهی توپ زو-23 پدافند نیروهای ایران مستقر در شمال سردشت قرارگرفت و جان خود را از دست داد.[3] پیکر وی در مزار کشته شدگان در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.
مجموعه شوق پرواز
مجموعه شوق پرواز به کارگردانی یدالله صمدی با بازی شهاب حسینی برای نمایش زندگی نامه عباس بابایی ساخته و از شبکه یک سیما پخش گردید.[4]
پانویس
- «زندگینامه سرلشکر خلبان شهید بابایی». پایگاه جامع عاشورا. بایگانیشده از نسخه? اصلی در 26 ژانویه 2013.
- «زندگینامه شهید عباس بابایی». وبگاه تبیان.
- خاطرات هاشمی رفسنجانی
- سایت رسمی سریال تلویزیونی شوق پرواز
منابع
- زندگی نامه سرلشکر خلبان عباس بابایی
- پایگاه اطلاع رسانی شهدای استان قزوین-عباس بابایی
- پایگاه اطلاع رسانی آیت اله هاشمی رفسنجانی
متنی که می خوانید نامه گلایه آمیز سردار تخریبچی معبر دل ها جانباز شهید امیر اسدی می باشد که در 6 مرداد 1378 و پس از اتفاقات تلخ تیرماه آن سال در روزنامهکیهان به چاپ رسید و دوباره با بعضی از اتفاقات گوشه و کنار کشور باید این نامه را تکرار نمود. |
فرماندهان دلاور، حماسه آفرینان 8 سال دفاع مقدس.
سلام
نامه دردمندانه و صمیمانه شما خطاب به رییس جمهور محترم را خواندم و موضع گیری های عجیب روزنامه ها و گرو ههای به اصطلاح دوم خردادی را نظاره کردم که چگونه همسو با رادیوهای بیگانه به شما تاختند و کلمات و تعابیری که در شان خودشان بود به شما نسبت دادند!
نمیدانم چرا آقایان با رادیوهای بیگانه همسو شدند؟!
آیا اینها به رادیوهای بیگانه خط میدهند یا بالعکس؟!
البته امام راحل فرمودند اگر دشمنان روزی از شما تعریف کردند درخودتان شک کنید!
آقایانی که فریاد آزادی خواهیشان پس از گذشت 20 سال از پیروزی انقلاب در سایه امنیتی که شما دلاوران بر پا کردید، بسان پتکی نیروهای ارزشی نظام را نشانه رفته و ادعای گفتمان سیاسی و تحمل طرف مقابل گوش فلک را کر کرده .در عمل نشان دادند چیزی را که هرگز تحمل نمیکنند، نظر مخالف است!
و با توهین، هیاهو، جوسازی و جارو جنجال در مطبوعات همفکر خود جنگ تمام عیار مطبوعاتی را علیه شما آغاز کرده اند.
شما از آزادی و امنیت با جان و دل پاسداری کردید و اینها با شعار آزادی و امنیت تا توانستند بر شما تاختند و گفتند شما حق اظهار نظر و تحلیل و ابراز نگرانی در مورد انقلاب را ندارید.
شما فقط باید جان نثاری کنید و آقایان باند بازی و ریاست نمایند!
گویا شما پاسدار ریاست آقایان هستید!!!!
شما خون دل خوردید تا آقایان یکه تازی کنند و اصول و ارزش های انقلاب را به حراج بگذارند و جامعه را به آبی و قرمز یا چپ و راست تبدیل کنند و آمریکا را به فراموشی بسپارند و هر روز غائله ای در مطبوعات به پا کنند تا مانند گروه فشار نظر خود را تحمیل نمایند عجب جامعه مدنی به ارمغان آوردند ! ارزانی خودشان!
ما برای جامعه توحیدی و مدینه النبی انقلاب کرده بودیم نه این جامعه باج گیری و گنده گویی!
شما باید منتظر بمانید تا ارزشها و آرمانهای بلند امام راحل و اسلام ناب مورد تاخت و تاز قرار گیرد تا فرصت طلبها مجلس را به دست گیرند و سیاست تساهل و تسامح سرعت بیشتری بگیرد !
شما ساکت باشیدو سخن نگویید! بگذارید نا محرمان انقلاب هر چه میخواهند بگویند. در دانشگاهها سخنرانی کنند. اعلامیه بدهند در روزنامه های دولتی و جناحی و با اصطلاح مدنی سخن پراکنی کنند و دین و دیانت و بسیجی و امام امت و استوانه های نظام را به استهزا بکشانند.
آزادی برای آنها است نه شما که برای آزادی جان نثاری کردید و به مسلخ رفتید.
آزادی و امنیت برای تماشاگران و قاعدین 8 سال دفاع مقدس و 20 سال بعد از انقلاب است نه برای شما !
اصلا چرا جنگیدید ؟!جنگیدن شما خشونت نبود؟!
خدا میداند ما نیز چون شما کاسه صبرمان از این دغلبازی ها نامردیها لبریز شده است و تنها به احترام امرعلی زمان، صبوری کرده ایم.
حماسه 23 تیر که خواب نامردها را پریشان کرد، گوشه ای از این نفرت و انزجار انباشته بود .
ما مرد میدانیم .بسم الله اگر حریف ما هستید.
پ,ن1 : شهید امیر اسدی یک معلم بازنشسته بود. به بیان درست تر، بعد از 8 سال دفاع مقدس به معلمی بازگشته بود، در باطن دلتنگی "مهران و ایلام و شلمچه و طلاییه و..." باعث شده بود که بعد از بازنشستگی برگردد به جبهه و تخصص دوران جنگ - تخریب - را ادامه دهد . اما در آن سحرگاه خنک بهاری پنج شنبه 6 اردیبهشت ماه 86 در دشتهای سبز قصر شیرین، وقتی که امیر و گروهش می خواستند مینهای کشف شده را در گودالی منفجر کنند، "ظاهرا"چاشنی زنگ زده و حساس یک مین بهانه ای می شود برای پرواز امیر. از "تن" شهید امیر اسدی به جز تکه استخوان خون آلودی "هیچ" باقی نمانده است ...
پ,ن 2 : شهید امیر اسدی را بدان منظور به عنوان شهید شاخص معبر انتخاب نمودم که خودم را از لحاظ افکار سیاسی و مذهبی و فرهنگی تا حدی شبیه به این شهید بزرگوار می دانم و از ایشان الگو می گیرم. در و دلی که شهید اسدی نوشته اند خود نمایانگر حرف های بازماندگان 8 سال دفاع مقدس می باشند که روزی برای این انقلاب سینه سپر کرده اند و امروز بعضی ها خود را مدعی این انقلاب می دانند و با کمک بیگانگان در پی ثبت این انقلاب به نام و به کام خودشان هستند.
:: مطالب مشابه : شهید امیر اسدی - شهدا - روشنگری - 30 یا 30
مهدی باکری
شناسنامه | ||
---|---|---|
تاریخ تولد | 1333 | |
محل تولد | میاندوآب، | |
تاریخ شهادت | 25 اسفند 1363 | |
محل شهادت | جزیره مجنون، | |
نحوه شهادت | اصابت تیر مستقیم | |
محل دفن | ناپدید شدن بدنش در اروندرود، - | |
اطلاعات نظامی | ||
فرماندهی | فرمانده لشکر 31 عاشورا | |
عملیاتهای مهم | فتحالمبین بیتالمقدس رمضان مسلم بن عقیل والفجر مقدماتی والفجر 1 تا چهار خیبر |
مهدی باکری (1333 در میاندوآب - 25 اسفند 1363 در جزیره مجنون)، برادر علی باکری و حمید باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا بود.
مهدی باکری یکسال بعد از برادرش حمید باکری، در عملیات بدر کشته و پیکرش در اروندرود ناپدید شد.
محتویات
[نهفتن]
زندگی قبل از جنگ[ویرایش]
مهدی باکری در سال 1333 در میاندوآب و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. در همان آغاز کودکی مادرش را از دست داد. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در 15 خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره? امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در حین تحصیل خبر مرگ برادرش، علی باکری را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین عضو خانواده خویش را نیز از دست داد.
با پیروزی انقلاب ایران باکری نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئوولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم جبههها شد.
حضور در جبهه[ویرایش]
مهدی باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در جبهه طی کرد. در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی موثر باشد. در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیاتهایی چون عملیات بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر 1 تا چهار و عملیات خیبر در سمتهای مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیاتهای والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت.
در عملیات خیبر زمانی که خبر کشته شدن برادرش را به وی دادند، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت:[1]
شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شدهاست.
شهادت[ویرایش]
در حین عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقیمانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی میخواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله700 متری که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی روبرو میشد تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ 25 اسفند 1363 کشته شد.[2]
در این هنگام در حالی که یاران او سعی در انتقال پیکرش بوسیله قایق به عقب را داشتند قایق هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی یکی از سربازان عراقی قرار گرفت و در اروند رود غرق شد. پیکر وی و سایر سربازانش هیچگاه یافت نشد و وی همچنان مفقودالجسد میباشد.
در جریان نبرد بدر بسیاری از مسئولان لشکر عاشورا از جمله علی تجلایی، اصغر قصاب عبداللهی، اکبر جوادی، قاسم هریسی و خلیل نوبری به شهادت رسیدند.[3] بزرگراه شهید باکری در غرب تهران به یابود وی نامگذاری شدهاست.
نگارخانه تصاویر[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
- پرش به بالا ↑ شکوه شهر ایمانی همین جاست. . روزنامه ایران، ش. 4164 (1387/12/20): 17.
- پرش به بالا ↑ «زندگینامه سردار بدر شهید مهدی باکری» (فارسی). راسخون. بازبینیشده در 21 اردیبهشت 1389.
- پرش به بالا ↑ معصومه سپهری. نورالدین پسر ایران. چاپ پنجاه و سوم. سوره مهر، 1391. 323. شابک 9785311752206.
منابع[ویرایش]
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم.
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد."
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.”
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.
او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد.
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.